غفلت؟!
" به خدا سوگند دوست دارم معاویه شما را با نفرات خود مبادله کند، هم چون مبادله دینار به درهم.
ده نفر از شما را بگیرد و یک نفر از آنها را به من بدهد.
به شما حمله می کنند، شما حمله نمی کنید!
با شما می جنگند، شما نمی جنگید!
این گونه معصیت خدا می شود و شما رضایت می دهید!
وقتی در تابستان فرمان حرکت به سوی دشمن می دهم، می گویید هوا گرم است؛ مهلت ده تا سوز گرما برود.
و آن گاه که در زمستان فرمان جنگ می دهم، می گویید هوا سرد است؛ بگذار سرما برود.
همه این بهانه ها برای فرار از گرما و سرما بود؟
وقتی شما از این گرما و سرما فرار می کنید، به خدا سوگند از شمشیر بیشتر گریزانید.
چه قدر دوست داشتم شما را هرگز نمی دیدم و هرگز نمی شناختم.
سوگند به خدا که آشنایی شما جز پشیمانی حاصلی نداشت و سرانجام آن اندوهی غمبار شد... "
این ها سخنانی است که امیر المومنین (علیه السلام) از سر درد و شکوه به مردم زمان خود فرموده است.
نکند امام مانیز هر روز بارها چنین سخنانی را خطاب به ما می گویند و ما هنوز در خواب غفلت به سر می بریم؟
کلمات کلیدی :
» نظر